روزهای قشنگ
روژیناجونم تو بهترین هدیه خدایی.در اغوش کشیدنت بوسیدنت حس کردنت بویییدنت لذت بخش ترین حسه دنیاست.عزیزم حدودا ساعت 1ونیم بود که از بیمارستان برگشتیم بابایی/بابای بابا/ وقتی شمارو دید خیلی ذوق کرد وبعد از نهار برای شما گوسفند قربونی کرد همون موقع هم مامان جون/مامان بزرگه خودم/ وزنداییم اومدند دیدنت. عزیزدلم من خیلی سعی کردم که تو می می بخوری اما هر کاری میکردم نمیشد البته تو نمیخوردی وتمام شرایط واسه شیر خوردنت مهیا بود تا اینکه با بابا ومامان زری رفتی دکتر واقای دکتر گفت که 100 گرم از وزنت کم شده وباید غذای کمکی بخوری برخلافه میله من بهت شیر خشک دادند و من به تلاش خودم واسه شیر خوردن از می می ادامه دادم تا جایی که 5 یا6 ساعت گریه میکردی وب...